۱۳۹۱ مرداد ۱۱, چهارشنبه

مانی و سیاه و سفید بینی ذهن ایرانی





برخورد خیلی از ما ایرانی‌ها با مسائل فرهنگی و سیاسی صد در صدی است. یا صد در صد مخالفیم یا صد در صد موافق. یا شیفتگی محض یا بیزاری مطلق. یا عشق یا تنفر.

ظاهراً این یک ویژگی فرهنگی ما است که جهان را سیاه و سفید می‌بینیم.  در زبان انگلیسی، اصطلاح manichaeism (مانی‌گری) به معنی کلی‌تری هم بکار میرود که منظور از آن هر نوع دیدگاه دوگانه‌بین است.  ولی در سیاست و اخلاق، مشکل بتوان مردم و پدیده‌ها را، همه جا و برای همیشه، به دو قطب سفید یا سیاه تقسیم کرد.  نمون (مدل) مناسبتر طیف پیوسته‌ای از رنگهای خاکستری است.

جالب اینجا است که نخستین کسی که این نمون طیفی یا منطق فازی (fuzzy logic) را در دانش مهندسی بکار برد یک ایرانی آمریکائی بود (لطفی زاده) .  ژاپنی‌ها بطور سنتی مفاهیم را بیشتر خاکستری می‌بینند، برای همین به ندرت به شما جواب صددرصد بله یا نه میدهند.  شاید به همین دلیل است که منطق فازی لطفی زاده در ژاپن بیشتر از هر جای دیگری طرفدار دارد.

این طور نیست که هر گزاره‌ای یا درست است یا غلط. هر گزاره‌ای درجه و اندازه‌ای از درستی را دارد. گزاره‌ای که نود در صد درست است و گزاره‌ای که سه در صد درست است، هر دو از نظر منطق آرمانی غلط اند. اما منطق طیفی (یا تئوری احتمال) جهان را جور دیگری می‌بیند. از نظر منطق طیفی، دو رنگ سفید و سیاه (درست و غلط) برای ارزش‌یابی گزاره‌ها و نظریه‌ها کافی نیست. درستی نظریه‌ها طیفی از رنگ‌های خاکستری است، از سفید محض، که به ندرت یافت می‌شود، تا سیاه محض.

البته منطق دوگانی منطق مهمی است و کاربردهای شگفتی دارد. در ریاضیات هر گزاره‌ای یا درست است یا نادرست، چرا که مفاهیم ریاضی همه روشن و بدون ابهام اند. اما روانشناسی انسان‌ها و بسیاری سیستم‌های دیگر به این سادگی نمون‌پذیر نیستند.

از مانی‌گری و سایر ریشه‌های باستانی دوگانه‌بینی در فرهنگ ایرانی که بگذریم، دو عامل احتمالاً از سایر عوامل مؤثرتر بوده‌اند: یکی سنت فکری تشیع آخوندی است، که دنیا را معصوم و غیرمعصوم می‌بیند، و دیگری گفتمان چپ کهنه یا کمونیسم رسمی که این هر دو در فرهنگ سیاسی ما به نحو عجیبی به هم گره خورده‌اند. ولی آیا خود این دو جریان فکری از مانویت تأثیر نپذیرفته‌اند؟


مانی

مانی، پیامبر ایرانی سده‌ی سوم میلادی و هم‌عصر شاپور اول ساسانی بود. مانی در غرب ایران که فرهنگی ایرانی-بابلی داشت رشد کرد و کتاب‌هایش را به سریانی و فارسی نوشت.  آئین مانی آمیزه‌ای بدبینانه از ادیان پیش از او یعنی از آئین‌های زرتشت، بودا، و مسیح بود. آموزه‌ی اصلی مانی نوعی دوگانه‌باوری (dualism) جزمی است، یعنی این عقیده که جهان به دو قطب نیک و بد محض تقسیم شده که همیشه در جنگ اند.

ظاهراً مانی بیشتر تحت تأثیر فرقه‌های گنوستیک (gnostic) مسیحی بوده است. این فرقه‌ها به gnosis (شناخت مستقیم یا اشراق) عقیده داشتند که چیزی شبیه به علم لدنی در فرهنگ شیعی است. علم لدنی (یا فطری) یعنی علمی که خدادادی است و نتیجه‌ی تجربه یا اندیشه نیست. اشراق و علم لدنی علم اذهان تنبل است. در سنت باورهای شیعی، امامان علم لدنی دارند و تنها آنها معنی باطنی قرآن را می‌فهمند. کسی که معصوم نیست فقط معنی ظاهری قرآن را می‌فهمد، در نتیجه همیشه به امام یا جانشین او برای امور مذهبی نیازمند است.

درست است که در گات‌های زرتشت هم نوعی دوگانه‌گرائی هست، یعنی تاریکی در برابر روشنائی، ولی نه به صورتی که در مانی می‌بینیم. در گات‌ها انسان آزاد و صاحب اختیار است. مانی به تقدیر و سرنوشت عقیده دارد. از نظر مانی، تاریکی همان مادّه یا تن انسان است و نور همان روان یا روح انسان. نور از ماده شکست خورده و درون مادّه زندانی شده و این وضعیت انسانی ما است. مانی با لذت‌های مادی مخالف است و لذت بردن از آمیزش جنسی را گناه می‌داند. در دین مانی، بدبینی نسبت به زندگی به اوج خود می‌رسد و رستگاری تنها با مرگ امکان‌پذیر است که روح پاک را از تن نجس جدا می‌کند.

بدون تردید اسلام، تصوف و عرفان همه از آموزه‌های مانی تأثیر پذیرفته‌اند. مانی خودش را آخرین پیامبر می‌دانست. در آئین مانی مثل اسلام نمازهای پنجگانه هست، هم این طور آداب وضو و تیمم.

دین مانی بیشتر به برخی فرقه‌های گنوستیک مسیحی شبیه بود تا دین زرتشت. مغان زرتشتی مخالف مانی شدند. دوره‌ی شاپور اول دوره‌ی آزادی مذهبی بود و آئین مانی در عصر او رشد کرد. در دوره‌ی بهرام اول، مانی‌گری سرکوب شد ولی رسوبات مانی‌گری در فرهنگ ما هنوز باقی است که نمونه‌اش همین سیاه و سفید دیدن و مطلق‌بینی در مسائل سیاسی است.


سیاه یا سفید: نوکر خارجی یا ضدامپریالیست

این سفید و سیاه دیدن‌ها فضای فرهنگی ما را مسموم کرده‌است. در فرهنگ سیاسی ما، بررسی واقع‌گرایانه‌ی تاریخ حکم کیمیا رادارد. شخصیت‌های تاریخی ما تک‌بعدی و مقوائی اند و روانشناسی ساده‌ای دارند.  مصدق (یا رضا شاه، فرقی نمی‌کند) یا نوکر انگلیس بود یا دشمن سرسخت انگلیس. انوشیروان یا عادل بود یا ظالم. جریان‌های پیچیده‌ی تاریخی با به‌کارگیری واژه‌هائی مثل نوکر اجنبی، مزدور، و خائن ساده و قابل فهم می‌شوند.

رهبر سیاسی ما اگر احیاناً فرشته‌ای معصوم نیست حتماً نزدیک به معصوم است. عموماً دنبال کسی می‌گردیم که انسان کامل باشد بی هیچ عیب و نقصی. آنرا که یافت می‌نشود آن را می‌جوئیم و چون چنین شخصی در دنیای واقعی نیست دچار نابینائی گزینشی می‌شویم و موقتاً برخی جنبه‌های ناخوشایند واقعیت را ندیده می‌گیریم.

رهبر سیاسی ما تبدیل به موجودی آرمانی می‌شود که خطاهایش همه توجیه‌پذیر اند. اگر در مورد خاصی احیاناً اشتباهی هم کرده باشد، در تحلیل آخر خودش تقصیرکار نیست و مقصر اصلی کس دیگری است. در چنین فضائی نقدپذیری و مسئولیت‌پذیری (پایه‌های زندگی سیاسی دموکراتیک) پوچ و بی‌معنی می‌شوند.

نقد منصفانه ممکن نیست. یا به‌به و چه‌چه است یا تخریب و تخطئه. روشنفکر کسی نیست که کارش را بتوان به طور علمی ارزیابی و بررسی کرد. روشنفکر کسی است که به توده‌ی بی‌شکلی به نام مردم یا خدمت کرده‌است یا خیانت.

اگر دموکرات می‌شویم، دموکراسی را هم در نهایت آرمانی‌اش می‌فهمیم. از این که مثلاً در آمریکا دموکراسی کامل نیست، نتیجه می‌گیریم که دموکراسی با دیکتاتوری فرقی ندارد.

اما منطق تجربی جهان را جور دیگری می‌بیند. دموکراسی هم یک مفهوم طیفی است. اینطور نیست که یک کشور دموکراتیک صددرصد دموکراتیک است. دموکراسی آمریکا کامل نیست (اگر اصلاً دمکراسی کامل معنی و مفهومی داشته باشد). در یک وضعیت بحرانی برخی از قواعد دموکراتیک ممکن است نقض شوند.  با همه اینها دموکراسی‌های غربی، از نظر تاریخی بی‌نظیرند.

در مقابل، منطق فرهنگ شیعی همان منطق مانوی حق و باطل است. حق مطلق در برابر باطل مطلق. اسلام در برابر کفر. چون شیعه بر حق است خود به خود هر کاری هم که بکند برحق است. نتیجه‌ی عمل مهم نیست، نیت مهم است. در نبرد حق علیه باطل، اگر نیمی از بشریت هم نیست و نابود شود مهم نیست.

پس از هزار و هشت‌صد سال، فرهنگ سیاسی ما هنوز گرفتار مانی و دوگانه‌بینی ذهن ایرانی است.